ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ایلیا خان گل مامان و بابا

پایان انتظار

امروز با همه روزهای عمرم فرق داشت روز عجیبی بود.  برای امروز برای آخرین بار وقت دکتر داشتم که واسه زایمان برام وقت بذاره از صبح حالم خوب نبود خیلی سنگین بودم ساعت ٧ با سعیده و سمیرا (خاله ها) رفتیم اونا رفتن بازار و من و وحید هم رفتیم دکتر مطب شلوغ بود در وقت انتظار یه خانمی از زایمان خودش برام تعریف می کرد و از خانم دکتر نایبی خیلی تعریف کرد کمی از استرسم کم شد با حرفاش بالاخره نوبت من شد بعد از سونوگرافی و معاینه دکتر با کمی دستپاچگی گفت که باید امشب بستری بشی چون وقتشه من خیلی هول شدم باورم نمی شد از مطب که اومدم بیرون رفتم پیش وحید و موضوع و بهش گفتم اون هم باورش نمی شد و از دکتر رفتیم دنبال خاله ها و رفتیم بیمارستان. وحید ب...
27 تير 1392

اولین عید تو عزیزم

این اولین عید نوروز که تو پسر ناز داری تجربه می کنی امسال تعطیلات رفتیم ارومیه خونه خاله صدیقه( خاله خودم) همه اومدن اونجا دور هم بودیم خیلی خوش گذشت. اینم عکس تو و بابا وحید در کنار هفت سین میدان ارومیه     این عکس هم که بغل مامانی جلوی خونه خاله است که می خواستیم بریم خرید خیابان استادان   قربون پسر خوشگلم برم که هر وقت ازت عکس می گیرم تو دوربین نگاه می کنی   ...
3 فروردين 1392

شب یلدا

امشب بلندترین شب سال مامانی همه خونه مادر جون دعوتیم واسه شام تازه بعد شام میریم خونه مامان فاطی تا اخر شب خوش بگذرونیم . عکس ایلیا با میز شب یلدا خونه مامان فاطی   ...
30 آذر 1391

ختنه کردن

از دیشب دل توی دلم نبود خیلی استرس داشتم دلم برات می سوخت اخه می خواستیم بریم ختنه ات کنیم برای ساعت ٩ شب وقت داشتیم رفتیم مطب خیلی شلوغ بود یه عالمه نی نی مثل خودت اونجا بودن ولی تو از همه کوچیکتر بودی اخه فقط بیست روزته عزیرم بالاخره وقتش شد من که دلشو نداشتم مامان فاطی و بابا بردنت تو من و خاله سمیرا نشستیم توی اتاق انتظار وقتی امپول بی حسی و زدن گریه کردی با اینکه تو نبودم اما از بیرون صدای گریه تو شناختم بند از دلم کنده شد وقتی تموم شد اصلا گریه نکردی ولی در راه خونه تو ماشین خیلی گریه کردی الهی برات بمیره مامان اما این کاری بود که باید انجام می شد مبارک باشه ...
9 مرداد 1391

خرید تخت و کمد

عزیزم دیشب با مامان فاطی و بابا اکبر و خاله ها زهره و سمیرا رفتیم شاندیز تا برات تخت و کمد بخریم وای چقدر انتخابش سخت بود اینقدر تنوع زیاد بود نمی دونستیم کدوم و انتخاب کنیم ولی بالاخره برات گفتم یکی بسازن امیدوارم هر وقت دیدی خوشت بیاد پسر نازم.   وقتی خرید تموم شد همگی با هم رفتیم طرقبه و شام خوردیم  شب جالبی بود و کلی هم خندیدیم حالا وقتی اومدی واست مفصل تعریف می کنم. راستی هر وقت تخت و کمدت حاضر شد عکس شو میذارم تو وبلاگ.                             &nbs...
15 ارديبهشت 1391